فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

خدای بارانی من، سپاس.....

بزرگترین معجزه در جهان آن است که تو هستی, من هستم, بودن بزرگترین معجزه است.... نمیدونم چطور شروع کنم و از کجا بگم؟....هنوز هم تو شوکم... پنجشنبه ظهر همراه مامان مرجان راه افتادیم سمت اصفهان برا جشن عقد عمو مهدي...عروس خانم دختري بود كه عمه زيبا اينا معرفي كرده بودن، هوا ابری بود ...آسمون مي بارید و يه جاهايي هم كولاك شديد بود...همه چي خوب بود، مي گفتيم و ميخنديديم...ساعت ٥:١٩ دقيقه نزديكاي شهرضا دايي حاجي زنگ زد كه در چه حاليد؟ مواظب باشين جاده لغزنده است...گفتم خدا را شكر خوب اومديم...حواسمون جمعه...دقيقا" پنج دقيقه بعدش يهو احساس كردم ماشين زيگزاگ داره ميره .. سرعت بالا بود و شیب جاده هم زیاد...اول فكر كردم بابايي خ...
24 بهمن 1390

از هر دري...

خيلي وقته كه نتونستم درست حسابي وب دخملي را آب كنم اونم به چند دليل ...يكي اينكه سرم خيلي شلوغه...علاوه بر كاراي قبليم مسئوليت بازرسي را بهم دادن كه حسابي وقتمو ميگيره و تو كل جلساتش هم خودم بايد برم...ديگه اينكه اتاقمون جابجا شده و اومديم تو ساختمون اصلي و دو هفته درگير جابجايي و چيدمان بوديم...آخر ساله و گزارش ساليانه بايد تنظيم كنم و تو اين گير و دار كلاس آموزشي آزاد كه ميرم هم شده قوز بالا قوز.... خلاصه حسابي خودمو درگير كار و تلاش كردم ..ههههه الان هم خيلي وقت ندارم و خلاصه اتفاقات را ميخوام بگم...ديروز 30 صفر بود و شهادت امام رضا مامان جون نذري داشتن كه من و زن دايي برنجشو درست كرديم و خود مامان جون هم  خورشت...خيلي عالي ش...
5 بهمن 1390
1